<!-- Alexa Rank by www.1abzar.com --->
<script type="text/javascript" src="http://1abzar.ir/abzar/tools/alexa/?bg=FF9152&kc=5BDD2C&kadr=9&url=www.rezahafezi.ir&sh1=1&sh2=1&sh3=1"></script><div style="display:none"><h2><a href="http://www.1abzar.com">رنک الکسا</a></h2></div>
<!-- Alexa Rank by www.1abzar.com --->
" السلام عليك ايها الشهدا والصديقين "
"هـــــفـــــتـــــهـــــ دفـــــاعـــــ مـــــقـــــدســـــ"
چشم پاک دختری از جملهای تر مانده است
چشمهای پاکش اما خیره بر در مانده است
˙·٠●❤ ˙·٠●❤ مفقود الاثر ❤●٠·˙ ❤●٠·˙
روی دیوار اتاق کوچک تنهاییاش
عکس بابایش کنار شعر مادر مانده است
دید در معرض تهدید دل و دینش را
رفت با مرگ خود احیا کند آیینش را
˙·٠●❤ ˙·٠●❤ مفقود الاثر ❤●٠·˙ ❤●٠·˙
رفت و حتی کسی از جبهه نیاورد به شهر
چفیه و قمقمه اش کوله و پوتینش را
درطول 8 سال دفاع مقدس حدود 25 هزار نفر مفقودالاثر شدند
كه تاكنون پيكر مطهر نزديك به 21000 از آنها با عمليات
تفحص پيدا شده است.
"روحمان با یادشان شاد"
" يـــــــــا
حــــــــــق"
پسرم مي گفت نمي خواهي مادر شهيد باشي؟
گفتگو با پدر و مادر شهيد محمدحسين فهميده
خلي دوست داشتم بدانم شهيد فهميده چه چيزي را فهميده بود؟ زماني كه كلاس سوم دبستان بودم و درس قيام شهيد فهميده را خوانده بودم، دائما از خودم مي پرسيدم اين پسر13 ساله چه دل و جراتي داشت، چه شهامتي داشت كه توانست نارنجك را به دور كمر خود ببندد و زير تانك برود؟ آيا كسي به او گفته بود، آيا حرف فرمانده اش را گوش داده بود، يا اينكه خلاقيت خودش بود؟ او چه چيزي را ديده بود كه اين طور بي قرار اين دنيا را كه همه براي رسيدن به زر و زيور آن سر و كله مي شكنند رها كرد و رفت؟
خيلي دوست داشتم بدانم پدر و مادر او چه كساني هستند؟ خود او چه طوري بود؟ چه تيپي داشت؟
چه اخلاقي داشت؟ اما، هرگز فكر نكرده بودم كه روزي پدر و مادر و خواهر او را خواهم ديد.
هرگز فكر نكرده بودم شايد خود من هم روزي در مورد رشادت فهميده قلم بر دارم و بنويسم.
هرگز فكر نكرده بودم كه روزي جواب سوال هايم را خواهم فهميد، تا آنكه آن روز در موزه شهدا متوجه شدم پدر، مادر و خواهر شهيد فهميده نيز حضور دارند.
شنيده بودم كه هميشه شهدا خودشان، خودشان را معرفي مي كنند و شايد امروز اين قسمت من بود، من كه از بسيج مي نويسم بايد نوشته هايم را نيز متبرك به نام شهيد فهميده كنم. با ذوق و شوق وصف نشدني خودم را به آنها نزديك كردم و عكس يادگاري گرفتم. فرصت را غنيمت شمرده با مادر شهيد فهميده گفتگوي صميمانه اي را در خصوص فهميده13 ساله ترتيب دادم. او گفت كه علاوه بر محمد حسين فرزند ديگرش داوود نيز شهيد شده است.
محمد حسين فرزند سوم خانواده هفت نفري بوده، داوود نيز فرزند دوم خانواده است. خانواده اي كه محمد حسين، خود را مرد آن خانواده مي دانست.
خانم كريمي مي گويد: زماني كه محمد حسين5 ساله بود و به كلاس مهد قرآن مي رفت روزي از ايوان مدرسه افتاده بود كه برادرش داوود او را كول كرده به خانه آورد. فرداي آن روز كه نمي گذاشتم به مدرسه برود محمد حسين با اصرار مي خواست برود، چون علاقه شديدي به درس و مدرسه داشت.
از حاج آقا محمد تقي فهميده، پدر محمد حسين- كه با آرامش خاصي به صحبت هاي همسرش گوش مي داد، خواستم درمورد خصوصيات اخلاقي محمد حسين بگويد.
حاج آقا فهميده مي گويد: محمد حسين هميشه براي نماز، اذان مي گفت، به روضه مي رفت، نماز مي خواند، روزه مي گرفت.
او از لحظه تولد محمد حسين چنين مي گويد: زماني كه حسين به دنيا آمد سوم محرم سال1346 بود. حاج خانم مي خواستند اسم او را مسعود بگذارند، اما من گفتم اين كودك اسمش را با خودش آورده و ما نام او را محمد حسين گذاشتيم.
خانم كريمي ادامه مي دهد: محمد حسين از كودكي خودش تمام كارهاي منزل را انجام مي داد.
خريد منزل را مي كرد و مي گفت: من مرد اين خانه هستم و خودم هر چه خواستي برايت مي خرم.
مادر شهيد فهميده از رفتن حسين به جبهه مي گويد: سال سوم راهنمايي، روز اول مهر كه همه بچه ها رفتند مدرسه، حسين خواهرهايش را به مدرسه برد. گفتم: حسين مگر تو نمي ري مدرسه؟ گفت: نه ننه من الان كلاسم فرق داره.
من ديدم كه بند كتاني اش را محكم مي بندد. گفتم: حسين مگر مي خواي سفر قندهار بري؟ خنديد و گفت: ننه تو هميشه اين حرفه هاي قديمي را مي زني.
حتي چند روز قبلش دوچرخه رابرده بود خونه مسعود، ساكي را هم كه يك جفت جوراب و يك دوربين عكاسي كه همان دقيقه عكس مي انداخت، برده بود.
گفت: من جايي كار دارم. حتي به ما نگفت كه مي خواهد به جبهه برود.
مي پرسم: سابقه داشت كه حسين بدون اينكه به شما بگويد به جبهه برود؟
خانم كريمي ادامه مي دهد: بله، حسين قبلاهم سابقه اين كار را داشت، اول تابستان به بهانه عروسي خواهر دوستش رفته بود پاوه. آنجا پاسدارها حسين را ديده بودند و گفته بودند بچه جان تو اينجا چه كار مي كني؟ و او را آوردند منزل و تحويل دادند و گفتند كه بايد همراهشان به كميته بروم. وقتي كه رفتم آنجا، حسين به پاسدارها مي گفت: مادر من سواد نداره. پاسدارها مي گفتند خودت امضاء بده كه ديگر به جبهه نروي.
اما حسين گفت: من امضاي دروغ نمي دهم، هر موقع كه رهبر اعلام كند بسيج شويد، من هر كجاي دنيا باشم بسيج مي شوم، چه سنم كم باشد چه زياد! من به شما امضا نمي دم كه به جبهه نروم.
من به حسين گفتم: ببين حسين داري چه كاري مي كني، توكه رفتي جبهه و پاسدارها تو را بر گرداندند، همسايه ها فكر كردند كه تو دزدي كرده بودي كه پاسدارها تو را با خودشان آورده بودند. اما حسينم گفت: ننه چه كار به حرف مردم داري؟ خدا بايد بدونه كه من كجا رفتم.
حاج آقا فهميده ادامه مي دهد: براي همين حسين شناسنامه خودش را دستكاري كرد، حتي عكس روي آن را چسبانده بود و با دوستش محمدرضا شمس كه برادرهاي او پاسدار بودند برنامه ريزي كرده بودند كه به جبهه بروند. اول جنگ بود، ما تلويزيون نداشتيم، اما مي گفتند كه شب ها توي تلويزيون حسين را نشان مي دهند كه به رزمنده ها كمك مي كند و بهش مي گن حسين ريزه.
يك ماه حسين جبهه بود و ما اصلاباور نمي كرديم كه حسين به جبهه رفته باشد. مادرش گريه مي كرد، مي گفتم بالاخره برش مي گردونن.
مادر شهيد فهميده از لحظه شهادت پسرش چنين مي گويد: يك شب كه توي خانه پسر برادرم ميهمان بوديم، موقع شام راديو را كه روشن كرديم وقت پخش اخبار ساعت9 شب بود كه مجري اعلام كرد: نوجوان13 ساله اي براي از بين بردن دشمنان، خودش را زير تانك دشمن انداخت. آن لحظه قاشق از دستم افتاد، گفتم: نكنه اين پسر13 ساله، حسين من باشه، هيچ بچه اي دل و جرات نداره كه از اين كارها بكند. اما پدرش براي دلداري من مي گفت: اون بچه خرمشهر بوده، نه بچه ما. پسرم داوود مي گفت: مامان هر طوري شده فردا حسين را برايتان پيدا مي كنم. اين طوري كه نمي شه، شما هر كسي كه شهيد شده مي گين حسين.
گفتم: مامان فكر نكنم كه ديگه حسين را ببينم.
ما گوش به زنگ اخبار راديو داده بوديم كه فرداي همان روز باز هم اين خبر را اعلام كردند. پدرش نگران شد و گفت: نكند اين پسر واقعا بچه من باشد.
بعد از دو روز كه با اضطراب و ناراحتي روزها را سر مي كرديم، چند پاسدار آمدند دم در خانه و گفتند: محمد حسين زخمي شده و در بيمارستان امام خميني(ره) بستري شده كه ما متوجه شديم محمدحسين شهيد شده است.
با حاج آقا رفتيم بهشت زهرا، آنجا شهداي پادگان عسكريه را نيز آورده بودند.
مادر شهيد فهميده با چشمان معصومي كه از اشك پر شده است ادامه مي دهد: من هر وقت براي شهيدي ناراحت مي شدم، حسين به من مي گفت: ننه نمي خواي مادر شهيد بشي؟!
مي گفتم: حسين تو كه كوچكي، نكنه داداشت را مي گي؟
مي گفت: نه، من كار به هيچ كس ندارم، فقط خودم را مي گم.
بعد من مي گفتم: مي ترسم مادر شهيد بشم. طاقت نياورم.
حسين مي گفت: ناراحت نباش، هر موقع خدا بخواهد بلايي را به آدم بده، اول صبرش را مي ده. خدا اول بهت صبر مي ده، بعدا مادر شهيد مي شي.
مادر شهيد فهميده مي گويد: حسين از آينده خبر مي داد، حتي مي گفت: ننه وقتي من نيستم همه چيز كوپني مي شه، شما ناراحت اون روز نباشيد.
حتي حسين مي گفت: قبر من بهشت زهرا قطعه24 است.
من هميشه به او مي گفتم: پسرم من را ببر بهشت زهرا ببينم آخر اين قطعه كجاست كه تو همش از آن ياد مي كني.
با خنده مي گفت: حالازود است كه آنجا را به تو نشان بدهم، روزي مي شود كه آن قدر بروي بهشت زهرا كه ديگر خسته بشوي.
پرسيدم زماني كه حضرت امام(ره) فرمودند: “رهبر ما آن طفل13 ساله بود كه زير تانك رفت” به شما چه احساسي دست داد؟
جواب مي دهد: خيلي خوشحال شدم كه حضرت امام خميني(ره) نام حسين ما را برده است. اگر آن موقع رهبر اسمي از حسين نبرده بود، هيچ كس باور نمي كرد كه حسين در13 سالگي اين كار را كرده است.
از پدر شهيد فهميده مي پرسم: آيا با حضرت امام خميني(ره) ملاقات داشتيد؟
بله، دو بار ملاقات خصوصي داشتيم. بار اول كه بعد از شهادت محمد حسين، خدمت حضرت امام(ره) رسيديم، بغض گلويمان را مي فشرد، دست حضرت امام(ره) را بوسيدم و كنار رفتم كه امام(ره) ناراحت نشوند. حضرت امام(ره) دست مباركشان را بر سر بچه هايم كشيدند و فرمود: من دعا مي كنم كه خدا به شما صبر دهد.
با حضرت آيت الله خامنه اي چه طور؟
بله، با حضرت آقا هم در ملاقاتي كه داشتيم ايشان فرمود: حسين شما راه صد ساله را يك ساله پيمود.
در خور مقام و شخصيت اين شهيد كاري براي ايشان صورت نگرفته، بايستي تمام سربازخانه ها عكس حسين را داشته باشند تا جوان ها پيرو راه او باشند.
با مادر و پدر شهيد فهميده خداحافظي مي كنم و آنها را به خداي شهيدان مي سپارم.
امروز هم گذشت. اما اي كاش نوجوانان
13 ساله ما بدانند كه امثال محمد حسين فهميده رفتند تا ايران بماند. امثال محمد حسين فهميده پيكرهايشان زير تانك ها له شد تا اسلام بماند. امثال شهداي ما رفتند تا غيرت، آزادگي و مردانگي بماند.
اي كاش نوجوان هاي13 ساله ما بفهمند كه آنها نيز مي توانند مثل فهميده ها و مثل تمام ستاره هاي شهادت رهگشاي سعادت خود و جامعه باشند.
زنده باد روحانی
اقای روحانی شما خودتان را به مردم حزب اللهی نشان دادید انشا الله که در موضوع های مختلف با رهبر یعنی حضرت آیت الله خامنه ای مشورت کنید
این هم سرور ما در مسجد
نیرو های سپاه امام صادق علیه السلام بوشهر صبح امروز طی عملیاتیباند بزرگ کالا های ممنوعه اقتصادی و فرهنگی را متلاشی کردند ارزش این کالا ها ی کشف شده بیش از صد میلیارد ریال بر آورد میشود .
به گزارش بهشت ایران زهره قائمی که مسئول ترور سپهبد صیاد شیرازی بوده در درگیری های اخیر پادگان اشرف کشته شده .
تعداد صفحات : 5